گزيده ديالوگ هاي خاطره انگيز و ماندگار  مختارنامه

ديالوگ هاي ماندگار  ...  قسمت اول "کوشک سفيد"

مختار : الحمدلله. ساقه ساقه گندمزارت به دخترکان دم بخت مي‌ماند ابوسليم. ببين چه مي‌لولند و مي‌رقصند و دلبري مي‌کنند؟

ذربي : خدايا به شکرانه نعمتت و به حرمت دانه‌اي که پاشيديم ، مشتي براي پرنده ، مشتي براي چرنده ، مشتي براي خزنده ، مشتي براي خوشه‌چين و رونده ، به نيت اقبال و طبع بلند ، زهر جان حسود و بخيل و دغل ، به کوري چشم شور تا نفخه صور ، به چشمداشت زراعتي بي خار و غش ، به وعده ناني پاک و بي غل و غش ،  به حق نان و نمک ، به حق خمس و زکاتي که حق‌الناس است جهت اطعام مستحق و مستمند ، بيفزا به برکت اين خوشه‌هاي زرد.

مختار: من غربت و تنهايي پدرش علي را ديده‌ام. وقتي کوفيان با شمشيرهاي آخته به خيمه اش ريختند و قصد جانش را کردند. تو به قدر من عراق عرب را نمي‌شناسي کيان. معاويه و عمروعاص بر اشتر جهل کوفيان سوارند. آن‌ها بازي را در صفين بردند. عراق ، روزي فتح شد که قرآن هاي مکر عمروعاص برنيزه رفتند

ديالوگ هاي ماندگار ... قسمت دوم"خروس جنگي"

مختار : من گمان مي‌کردم معاويه براي اين که دل و دين جنگجويان عراق را بخرد بر پشت اشتران کوزه‌هاي پر از طلا بار کند اما اين کژدم‌هاي ارباز از همان جنس لطايف‌الحيل ورق پاره‌هايي هستند که در صفين به نام قرآن برنيزه شدند

ديالوگ هاي ماندگار  ... قسمت سوم "نيش عقرب"  

مختار : وقتي بتواني گريه کني يعني هنوز اندک غيرتي برايت باقي مانده. پس مي‌توانيم مثل دو مرد با هم صحبت کنيم.

ناريه : غرورش را زخمي کرده باشيم ، عشقش را سر مي برد. حسن پسر همان عدالتي است که معتقد است فرماندارانش بايد هميشه در دسترس رعيت باشند. عدالتي که به مردم متکي است.

مختار : کسي که به عالم ملکوت نظر دارد، عالم ناسوت در نظرش حقير است و ناچيز . حلقه فرشتگان آسماني کجا و حلقه ديوان و ددان کجا؟

ديالوگ هاي ماندگار ... قسمت چهارم"اسير غول"

عمر : شنيده‌اي که ننه حوا در بهشت ، حوصله‌اش سر رفت و زير پاي بابا آدم نشست و به دوزخ دنيا تبعيد کرد؟ تو نمي‌خواهي مختار ما را بفريبي و او را به دوزخ کوفه تبعيد کني؟

عمره : اين بار حکايت واژگونه است شيخ. بابا آدم زير پاي ننه حوا نشسته و او را از دوزخ کوفه به بهشت لفقا تبعيد کرده.

عمر: خدايا به نعماتت شکر. به داده و نداده‌ات شکر. خدايا توبه و تقصير. تو بزرگي و ما حقير. درگذر از معاصي اين جمع گرکه باشد صغير و کبير، قليل و کثير

مختار : تو که به خوردن لقمه مفت عادت داري ابليس. طعامي که خوردي لذيذ بود براي اينکه طيب و طاهر بود.غل و غش نداشت
جاريه : معلوم است که نمي‌فهمي چون خوني در چهره نداري، حليم وارفته! لباس سفيد بپوشي مثل روحي مي‌شوي که از قبر برخاسته.
شيرين : روح باشم به تا عروسي شهرآشوب.

مختار : خير بانو. به عيش نشستن در مرگ يک انسان ولو دشمن ، هيچ فضيلتي ندارد.

ديالوگ هاي ماندگار  ... قسمت پنجم"نام ها و نامه ها"  

مختار : نه عمره جان ، سفير حسين در خطر است، قوت ما و قوّت ما در يافتن مسلم است

نعمان : تکيه کردن به مردم کوفه ، تکيه کردن بر ديوار شکسته است. مردم کوفه همان مردمي هستند که علي آنها را اشباح الرجالشان خوانده اين مردم شبيه آدمند نه خود آدم. به قيل و قالشان ننازيد به وعده‌هايشان دلخوش نکنيد ، به عهدشان دل نبنديد.

نعمان : درک سخنان من براي چون تويي که محضر رسول خداوند را درک نکرده‌اي ثقيل است حضرمي ، من در اطاعت خداوند از ضعفا باشم بهتر است که در معصيت خداوند از اقويا باشم .

نعمان : و اما تو مختار .. بسياري از کوفيان که صبح  در خانه تو اشک به چشم داشتند و فرياد لبيک يا حسين سر مي‌دادند شب سر از دارالحکومه در آوردند و با مشتي درهم و دينار تطميع شدند و با يزيد بيعت کرده و به ريش تو و يارانتان قاه قاه خنديدند.

ديالوگ هاي ماندگار ... قسمت ششم"ما اهل کوفه..."  

نعمان : چنانچه حسين‌ابن‌علي در ميان شما حضرات روي پوشيده است توصيه مرا آويزه گوش کند حکومت عراق به مرکب چموش و بد قلقي مي‌ماند که سوارش را بر صخره مي‌کوبد و استخوانهايش را خرد مي‌کند .

مختار : ابن زياد روي جهل و ترس کوفيان حساب کرده او بدون لشکر آمده تا کوفه را به دست خود کوفيان فتح کند به دوستان خوش خيال و ساده لوحمان بگو تو را خدا قيل و قال کوفيان را باور نکنند

ديالوگ هاي ماندگار ... قسمت هفتم " خر دجاّل"  

مسلم : در وفاي به عهد كوفيان ، امروز مزحجيان ثابت كردند كه كوفي جماعت در حرف چونان طبل، بانگ رسايي دارد اما در عمل ميان تهي است و به وقت ضرورت پا پس مي‌كشد و بيعتش را انكار مي‌كند وقتي عشيره بزرگ و با نفوذي مثل مزحج فريب موعظه‌هاي قاضي شريح را مي‌خورد و هاني را كه با او پيمان خوني و قومي دارند در ميان خوف و خطر رها مي‌كنند، پس با پسر عمم حسين چه مي‌كنند كه نه قومي دارد و نه قبيله‌اي

مسلم : در محراب اين مسجد محاسن عمويم علي را به خون فرقش خزاب کردند من از قضاي الهي به قدر الهي خواهم گريخت , بايد پسر عمويم حسين را خبرکنم که کوفيان همان شبه آدميان دوران عمويم علي‌اند.

ديالوگ هاي ماندگار  ... قسمت دهم"خون خدا"  

مختار: پس پسر عمويم بي دليل به زيارت اهل قبورش نيامده، ممنون که يادي از اموات خود کردي، اما اين گور شرافت دارد به تقاضايي که تو از من مي‌کني.

ابن زياد: اميدوارم زندان درس عبرتي شده باشد تا طبع چموش و سرکشت را مهار کني ، ادميزاد موجود عجيبي است طبعا ميل به عصيان دارد کأنه جدش ادم ابوالبشر ، همه ما نياز داريم هر از چند گاهي افسارمان را شل و سفت کنند تا به هر راهي که دلمان خواست نرويم ...

ناريه: تو دعا کن مختار آزاد شود مهر و محبتش را به عمره مي بخشم، تا وقتي مختار آزاد بود او را يک نيمه مرد مي‌ديدم، مردي که نيمش مال من است نيمش مال عمره، از وقتي زنداني شد فهميدم که فقط سايه‌اش به قائده ده مرد مي‌ارزد.

مختار: حکومت ري در ازاي سر حسين، معامله حقيريست، عمر سعد بايد حکومت سليمان نبي را طلب مي‌کرد

کيان : هر زخمي به تن پهلوان زينت است ، با اين هيبت خواستني‌تر شدي.

مختار: راه بلدي چون تو که راه را گم کند ، نا‌بلدان را چه گناه ؟

مختار:  شرط عشق جنون است ما که مانديم ، مجنون نبوديم.

 ... ديالوگهاي ماندگار  … قسمت يازدهم"نوشدارو"

مختار: چه فرقي است بين آل زبير و آل امويه وقتي بناست بر يک شيوه حکومت کنند ؟ با اين اوصاف شما و يزيد يک جور فکر مي‌کنيد ، براي چه با او مخالف هستيد؟

عبدالله زبير: من ، من با يزيد بر سر شريعت مشکل دارم مسلمان ، به سياست او که معترض نيستم ، به ديانت او معترضم، مختار تو تشنه به خون يزيدي، من هم هستم، تو خون‌خواه حسيني، من هم خون‌خواه اويم، بيعت کن قال قضيه را بکن

ديالوگهاي ماندگار قسمت دوازدهم"تخت سليمان"

عبدالله بن عمر: مي‌بيني دنيا چه بي اعتبار و حقير است مختار؟ من، عبدالله پسر عمر خليفه جهان گشاي عرب که نامش موي بر اندام دشمن راست مي‌کرد بايد دست به دامان جوانک بي پايه و بي دين و بوالهوس شوم.

مختار: حکمت چيست که اغلب رجل سياسي مکه نامشان عبدالله است؟

مختار: ترس از من عبدالشياطيني است که خود را خادم اين خانه مي‌خوانند.

مختار: رمي جمره من امروز رمي يزيد است رفيق.

ابن زبير: نه، نه، مختار، نه! نبوت لقمه گلوگيري‌ست ، خفه‌ام مي‌کند. مزاج ما با شبه نبوت سازگارتر است، پاي در نعلين انبياء کردن حماقت محض است، رسول الله، نه، خليفه‌الله، ما به همين خليفه اللهي قانعيم.

مختار: خليفه‌الله بودن اين همه معجزه نمي‌خواهد.

ابن زبير: نشد مختار، نشد! ما در اوصاف تو شنيده بوديم، که سياسي پس کو؟ چرا مثل يک عامي بي‌سواد سخن مي‌کني؟ اگر حکمت معجزات ما را مي‌دانستي به سخره‌شان نمي‌گرفتي!

ابن زبير: من با تمام اختلاف نظرهايي که با مسلک علي داشته و دارم ، اقرار مي‌کنم که سادگي جايي در عراق عرب به همراه ابوتراب به خاک سپرده شد، فرق علي را چشم ظاهربين مردم شکافت نه شمشير ابن‌ملجم مرادي، حسين را همان‌هايي کشتند که عقل‌شان به چشم‌شان بود. حالا تو و امثال تو دم از ديانت و عدالت و سادگي بزنيد. امويان سالهاست که با جلال و جبروت‌شان برگرده مسلمين سوارند و يکه‌تازي مي‌کنند، زرق و برق کاخ سبز دمشق، مسجد اعظمشان يک نمونه، مسجدي ساختند که آدمي از تحير دهانش باز مي‌ماند، خب چرا ما مکه را در برابر شام علم نکنيم؟ هان!

الحسنا: تو هم مثل پدر خدا بيامرزت جانت به شمشير و اسبت بسته است. او هر وقت به يکي از جنگ‌هايش مي‌رفت، وصيت مي‌کرد، دومه اموالم را به تو بخشيدم، اما جان و آبرويم را به پسرم مختار، اسب و شمشيرم را نگه‌دار تا مختار به سن بلوغ برسد، به او بگو پدرش ميراثي گرانبهاتر نداشت، او به شمشيرش عاشق‌تر بود تا من.

مختار: من به اتکاي همان ميراث گرانبها آبروها کسب کرده‌ام، اما اينک فرزند فرزند نحس زبير با تزوير شمشيرم را از کار انداخته، مادر من با هزار اميد و آرزو راهي حجاز نشدم تا در حصار نامرئي چشم و گوش زبيريان اسير باشم.

ابن زبير: من ذاتاً عادت دارم حريفانم را گيج کنم، يکي را با فلسفه، يکي را با شرعيات، يکي را با حيله، يکي را با گردونه، تو با هيچ کدام گيج نشدي مختار. کسي که به شمشير خدعه نشکند، به هيچ شمشيري نمي‌شکند، حکومت عراق عرب به شرط پيروزي بر يزيد عليه العنه، مال تو.

خادم کاخ :جناب مختار همينک مفتخر مي‌شويد به زيارت عابد شب زنده‌دار، محارب با کفار، پرده‌دار خانه يار، خادم امت هوشيار، خصم يزيد نابکار، نوه آن يار غار، پدر صحابي کبار، خليفه نوپا و نومکان و نو افکار ، خليفة الله حضرت عبدالله بن زبير بن عوام که از سويش خاله‌اش ام‌المومنين متصل است به اهل بيت پيامبر خاتم حضرت مصطفي صلوات الله عليه

ديالوگهاي ماندگار … قسمت سيزدهم" کعبه مطلا"

عمر سعد : درود بر قدرت الله، حضرت ظل الله، عبيدالله، انشالله که بر مسند هيبت‌الله باشيد و سيف الله، شکر الله که کسالت رفع و به حمدالله عافيت برقرار است.

ابن زياد: چند تايي از اين القاب که اتصال به الله دارد براي خليفه‌الله بنويس تا به فضل‌الله عنايت‌الله شود و انشالله حکم امارت ري را برايتان سياهه کند. ذليل‌الله شود آن که جناب‌تان را سر مي‌دواند.

ابن زياد: ابن زبيرکجا، مختار کجا، اين دو قرابتي با هم ندارند، يکي سايه آل‌علي را با تير مي‌زند، يکي سنگ آل‌علي را به سينه، بعيد مي‌دانم، يحتمل خبر حقه آل زبير است و لاف

ابن زبير : برادران ايماني ، شما همگي به درايت، صلابت، مهارت و مهابت مختار در امور حرب واقفيد و نيز به ديانتش، مرحبا مرحبا به شما که بدون بخل و حسد و با شور و رغبت به سالاري او گردن گذاشتيد، سپهسالاري جيوش الله به ما و ايضا به غياث الدين، فخرالدين، سيف الدين جناب امير مختار بن ابو عبيد ثقفي مبارک باد.

... ديالوگهاي ماندگار  … قسمت چهاردهم"کعبه در آتش"

منذر : يبن نمير، تويي که پسران زبير را ترسو خواندي و ميدان گريز،  چشم باز‌کن و ببين،  گوش باز کن و بشنو، پسران زبير اگر ترسو بودند خليفه عياش سگ باز ميمون‌بازتان اين همه جنگجو اجير نمي‌کرد تا براي سرکوبي پسران زبير روانه حجازشان کند.
منذر : اينجا مکه است،  سرزمين نزول وحي،  خداوند در اين خاک با انسان سخن کرده، خداوند در اين خاک خانه بنا کرده، اين خاک مقدس را به خونتان آلوده نکنيد، اين بار يزيد شاه، شما را به جنگ خدا فرستاده، اي اجير شدگان در خواب ، هشدار، بيدار شويد و هوشيار، منم منذر پسر زبير ابن‌عوام و اين شمشير،  شمشير پدرم زبير است که به فرموده رسول‌الله هر کس با اين شمشير کشته شود به دوزخ مي‌رود حال در ميان شما اگر کسي براي رفتن به دوزخ بي‌تاب است و بي‌قرار است بسم الله .

عبدالله ابن زبير: خداوند اموات شما را هم ببخشد و بيامرزد انشالله ، نبرد جانانه‌ي تو تسلي خاطر من شد، هر آنچه در باب دليري تو شنيده بودم فسانه نبود، من خود به عينه ديدم که مختار در هنگامه پيکار معجزه‌گري است قهار، الحق که لقب يداللهي برازنده‌ي تو است ، حمله رعدآسا و حيرت انگيز تو چند روزي شاميان را گيج و منگ خواهد کرد،

خيال مختار

پس از يزيد شاه ، عبيدالله دومين متهم طومار است . ابن‌زياد مشهور به ابن‌مرجانه ، شقي ترين اشقيا ،  دشمن خوني اوليا و اوصيا و هفتاد و دو تن شهداي دشت نينوا ، اهل دروغ و ريا و معترض به فرمان خدا ، سر از بدنش جدا و پيکرش به دار آويخته خواهد شد.
عبدالله ابن زبير : يا يزيد ابرهه نيست يا شاميان اصحاب فيل نيستند بايد، بايد براي معجزه نکردن کعبه حکمتي بيابيم، وگرنه سخت متضرزريم،

عبدالله ابن زبير : عجب احمقهايي هستن، کعبه بايد بسوزد ، اين روشنترين دليل کفر يزيد است به خدا سوگند اگر آتش به خودي خود به کعبه مي‌افتاد آن را پيراهن عثمان مي‌کردم و به جان يزيد مي‌انداختم، مختار مختار بيا مي‌خواهي چه کني ؟

عبدالله ابن زبير : نه مصلحت باشد خداوند قادر است آتش را گلستان کند. کعبه بايد بسوزد تا همه بدانند يزيد کفر مطلق است و مثقالي به خداوند و خانه‌اش ايمان ندارد.

ديالوگهاي ماندگار … قسمت پانزدهم" اصحاب الفيل "

حصين بن نمير : خدا مي‌داند که من از خليفه مغفور به خون پسران زبير تشنه‌تر بودم، اما چه کنم، اين وضع لشگريان است از هر ده نفر ، دو نفر شوق جنگ دارند. ادامه جنگ به ضرر ما است ما جنگ را به مشتي خرافه باختيم همه ما روزي خواهيم مرد. يزيد هم يک ماه پيش در اثر حادثه‌اي از دنيا رفته، نه دست غيبي در کار بوده ،‌ نه معجزه‌اي ، اگر شمشيري داشتم که قادر بود خرافه‌پرستي را گردن بزند هرگز تن به متارکه جنگ نمي‌دادم .

زن حمداني : چشمت روشن کوفي ، سرت را بالاتر بگير ،‌ باد به غبغبت بيانداز ، خون حسين براي بي‌غيرتان کوفي کم نبود که حالا قاتلش را بر کرسي مي‌نشانيد .

شمر : آهاي ضعيفه، خانه خدا، جاي لق لقه بازي نيست خجالت نمي‌کشيد از اين همه مرد نامحرم که صدايتان را بلند کرده‌ايد.
زن حمداني : مرد، کو مرد؟ ما مردي نمي‌ينيم که خجالت بکشيم. کوفه مرد داشت زنان به ميدان نمي‌امدند، قاتلين پسر پيامبر مي‌خواهند بر کوفه حکومت کنند، پس اي زنان کوفي سينه سپر کنيد تا بر نعشتان بگذرند کوفه انقدر بي‌صاحب شده که هر خر و سگي مي‌تواند بر منبر مسجدش برود و کسي نطق نکشد نشانشان بدهيد که زنان کوفي مردتر از مردان کوفيند.

ابن نمير: رزم‌جامه نکوترين جامه مردان جنگي است هر جامه‌اي غير از اين مي‌پوشيدم لايق اين مجلس نبود.

ابن نمير: چرا ، دير شده ، يک مرد جنگي براي خوب جنگيدن اميد مي‌خواهد و دليل . دليل و اميد من در خاک خفته و از تو در کنار تو است ، پس جنگ ما منصفانه نيست .

ابن زبير : دليل و اميدت بايد خدا مي‌بود نه يزيد .

ابن نمير : کدام خدا شيخ؟ خدايي که تو مي‌پرستي يا خدايي که يزيد مي‌پرستيد؟

ابن زبير : خداي من و خداي يزيد چه معنا دارد ، اين شرک آشکار است خدا يک است مشرک .

ابن نمير: بله شيخ ، من هم معتقدم خدا يک است. اوست غايبي که حاضر است، حاضري که غايب است، اوست که فقط با چشم دل رويت مي‌شود نه با چشم سر، اوست داناي کل که بر همه چيز احاطه دارد، من و شما هر دو در شمار آدميانيم ، هر دو دست و پا و شکم و سر داريم ، چشم و گوش و دهان داريم ، شما مي‌خوريد و مي‌نوشيد من نيز، مي‌بينيد مي‌بينم، مي‌شنويد مي‌شنوم، آيا ميان من و شما شباهتي است ؟ آيا طبع من با طبع شما يکي است؟ پس قبول کنيد که خداي من نيز مي‌تواند به خداي تو شباهت نداشته باشد گر چه هر دو برايش صفات يکسان قائليم .

ابن زبير : اين فلسفه حتما از اموخته‌هاي يزيد است ، با اين اعتقاد خداوند به تعدادي بي‌نهايه وجود دارد و هر‌کس ، هر‌کس مي‌تواند ادعا کند خدايي را که او مي‌پرستد بر حق است، اين همان بت پرستي دوران جاهليت است با اين تفاوت که اين بار بتها به شکل مجسمه‌هاي سنگي،  گلي،  چوبي يا طلايي پرستش نمي‌شوند با اين فلسفه، بت‌ها به تقليد از خداي يگانه غير قابل رويتند ،  نعوذ بالله اين انکار توحيد است تو آمدي درباره جنگ بحث کني يا خدا ؟

ابن زبير : بدون تعارف و بي اطاله کلام ، تف به قبر باباي آن کسي که بخواهد زين پس حرفي از شور و مشورت و ريش سفيد بازي بزند، حکومت خشک و خودراي معاويه هميشه براي من شبه برانگيز بود. حال مي‌فهمم کار درست را او مي‌کرده نور به قبرش ببارد .شور و مشاوره به ماها نمي‌آيد اين وصله‌ها زيبنده‌ي همان روميان با شعوري است که حد خودشان را مي‌شناسند ما که به هر کس تکيه کرديم کرمو درآمد و خراب از فردا مي‌خواهم به خلفاي خلفم اقتدا کنم ، شما اعتراضي داريد؟

نجدة بن عامر: کدام کاسه، کدام آش، کدام کشک، کدام پشم ، جهاد با کفار ، حکم پوشيده و پنهاني نيست کافرتر از کسي که حريم امن الهي را به آتش کشانيده چه کسي است که تو بنا داري با او مذاکره و مصالحه کني، هان...

ابن زبير: قول و قرار ما به پشتوانه اعتقاد به خداي واحدي بود شيخ که في‌الحال، نه تو خداي مرا مي‌فهمي و نه من خداي تو را، خداي تو مصر است که تقاص بي‌حرمتي به خانه‌اش را ، تو از بندگانش بگيري اما خداي من تقاص بي حرمتي به خانه‌اش را خود ستاند و عامل تعرض به کعبه را کشت. من به شيريني صلح راغب‌ترم تا تلخي جنگ .

نجدة بن عامر : به قبله حاجات قسم تو يک ابليسي، ابليس در تو نفس مي‌کشد. جنگ تو با يزيد جنگ شريعت نبود جنگ قدرت بود، شمشير جيش‌الله تا به حال عليه دو طايفه بود علوي و اموي ، زين پس عليه سه طايفه است، آل زبير هم کافرند و خونشان حلال .

ابن زبير :  مردک نافهم ، مثل اين جماعت مثل الاغ سواري است که به جاي هي کردن حيوان سيخک به زير دمش بزند خب حيوان به جاي راه رفتن جفتک مي‌اندازد و سوارش را چنان به زمين مي‌کوبد که مخش به دهانش بيايد، ملعون از شريعت فقط ذکر خشک و خاليش را بلد شده ، کمي حکمت چاشني ديانتشان مي‌کردند دچار عارضه بد فهمي نمي‌شدند. اي خدا ريشه‌شان را بخشکان، کاش علي (ع) در نهروان مقطوع النسلشان مي‌کرد .

ديالوگهاي ماندگار … قسمت شانزدهم " نعل وارو "

مختار: آن شرط صرفاً محکي بود براي سنجش عيار خودم ، ميخواستم بدانم در نظر شما مختار چقدر مي‌ارزد همين ، تخت امارت من زين اسبم است و منتشاام شمشير، من به رزم جامه خو کرده‌ام. زبانم ، زبان قاطع و گزنده يک مرد جنگي است حکومت کردن ، زباني نرم و ملون و ملايم ميخواهد. درسي است که در محضر خودتان آموخته‌ام.

شمر: در حيرتم عمر ، از کار خدا و چرخش ايام حيرت زده‌ام، عمارت باد اورده عامر از عجايب روزگار نيست ؟ يکي مثل تو همه عمر در حسرت عمارت مي‌سوزد و هر چه مي‌کند به آن نمي‌رسد يکي هم مثل عامر شب مي‌خوابد و صبح بيدار مي‌شود و مي‌بيند امير شده .

محمد بن حنفيه : کوفه نگو ، بگو دوزخ ، بگو ديار نفرين شدگان ، ما هر چه در کوفه ديديم مصيبت و بلا بوده با چه رويي ما را به کوفه دعوت مي کني مختار ؟ کوفه هنوز از خون علي و اولادش سير نشده

مختار : حق داريد به شنيدن نام کوفه برآشفته شويد سرورم ،کوفه در حق علي و اولادش کم جفا نکرده ، آنروز که کوفيان مصمم به نوشتن دعوتنامه‌اي براي سرور شهيدم ، حسين شدند من مخالف بودم زيرا اعتقاد داشتم کوفيان هنوز بالغ نشدند تا قدر علي و اولادش را بدانند اما چه کنم حريف امثال سليمان صرد خزائي نشدم و شد آنچه نبايد ميشد اما امروز اوضاع کوفه دگرگون است ، از برکات خون حسين يکي اين بودکه کوفيان به خود بيايند و از خوابي سي ساله برخيزند .

محمد بن حنفيه : مختار آل علي به قدر کافي غرامت جهل کوفيان را پرداخته ، ديني بر ذمه ندارد کوفه براي ما ناميست منفور پس آب در هاون مکوب . ما به آزار و اذيت زبيريان راضي‌تريم تا رفتن به کوفه ، ما راضي‌تريم .  هشام...هشام

محمد بن حنفيه : کمک کن بر خيزم ....(رو به مختار) اين چه جور ارادتي است که ما را دوباره به ميدان نهر کربلا مي‌خوانيد؟

ديالوگهاي ماندگار … قسمت هفدهم " ميهمان ملکوت ... "

دلهم : رمي جمره‌ات اين بود مختار ؟ تو اين همه مدت در کعبه چه مي‌کردي؟ تو هنوز پاي ارادتت لنگ است. سوار بر مرکب عشق مي‌شدي به طرفة العيني در کوفه بودي.

مختار : شيطان خود تويي بيچاره، شيطان خود تويي. سه سال در جوار خانه خدا بودم اما هنوز شيطان در من نفس مي‌کشد. خدا با من قهر کرده من را به حال خودم رها کرده، برو . چرا نمي‌فهمي حيوان تو تا به حال به يک شيطان سواري ميدادي ، چرا ايستادي ؟ برو .

دلهم : مختار ، منتقم خون حسين شدن دلي شوريده مي‌خواهد ، تا وقتي پاي در گل داري نمي‌تواني در رکاب حسين سربازي کني .

عمره : تو هميشه آدم را غافل گير مي‌کني .

مختار : خاصيت شکارچي است بانو ، شکار غافلگير نشود که شکار نمي شود.

مختار : يالثارات الحسين ، اين شعار انسان‌هاي آزاده است چه عرب ، چه عجم ، بحث برتري قوم و نژاد، حتي اگر به شوخي، مال اشرافيت عرب و عجم است نه پيروان خاکي و مخلص علي (ع)، حيف از شماست که روح پاکتان را آلوده به انفاس شيطاني کنيد عرب و عجم هر دو مخلوق يک خدايند و برادرند و برابر ، برتري به ديانت است.

ديالوگهاي ماندگار ... قسمت هجدهم " غلاف شکسته "  

عمر سعد: اين جماعت مشتي پير و پاتالند و غرغرو ، امير بيهوده ، از ايشان ميترسند ، خطر واقعي در کوفه يک افعي است که اين روزها در پوست يک مارمولک وارد کوفه شده و هيچ کس سر از راز و رمز کارهايش درنمي‌آورد، مختار را عرض ميکنم.

عبدا...ابن يزيد : صحيح، اگر سياس زبده‌اي بودم ، پاي بر حجله بيوه شوي مرده‌اي نمي‌نهادم که هزاران مدعي قداره‌کش دارد.

عبيده : اي که گردنت بشکند که بالم را شکستي، از آسمان به زمينم انداختي، مردک عليل‌العقل ، بنا نبود به هر خري که دق‌الباب کرد بگويي اربابت در خانه نيست، هان؟

 عبيده : من آدميزادم مختار، طاقتم حدي دارد. پياله که پر شد سرريز ميکند. من و تو تا حدي خودمانيم. از يک جايي افسارمان به دست ديگريست. تنها مانده بودم. در هياهوي شهر نفاق و تزوير و دروغ، تو که رفتي عبيده هم بي‌کس شد و يتيم. يک دست صدايي ندارد مختار. غم و اندوه حسين آتشي به جانم انداخته، سوختم و سوختم و سوختم تا به دواي ايوب يهوديه شراب فروش رسيدم. فقط  شراب بود که تسکينم داد، حال که تو آمدي به شرابم نيازي نيست، قسم مي‌خورم زين پس لب نزنم ، به اميد خدا کي خروج ميکني. هان؟

مرد کوفي : يا مختار ، تويي دشمن اشرار ، تويي اميد احرار ، تويي قاتل بدکار ، تويي کينه بيدار ، تويي خفته هوشيار ، مختار ، بزن افسار بر اين خلق خطاکار و بزن جار که سحر شد شب تار و رسيد موسم پيکار و قنا ربنا عذاب النار.

اسماعيل : خبر بيعتت ر ا که شنيدم نزديک بود شاخ دربياورم تو را چه به فرزند نحس. به فرموده مولايمان علي ، همان فرزند نحس زبير است که به پدرش رحم نکرد در جنگ جمل شمشير بر گردن زبير نهاد و او را وادار به جنگ با علي کرد.

مختار : عبدالرحمن ، آل زبير در طعامي که به محبان علي ميدهد به جاي نمک هلاهل مي‌ريزند شيعه‌اي که بر سفره زبيريان بنشيند نمک گير نميشود ، ميميرد.

سليمان صرد خزاعي : برادران تواب ، من غلاف شمشيرم را ميشکنم تا زين پس در غلاف نرود، من موي سرم را علقه ميکنم که اولين نشانه سربازي است من غسل شهادت مي‌کنم و کفن مي‌پوشم و سوگند مي‌خورم که نه به طمع غنيمت مي‌جنگم و نه به طلب دنيا مي‌جنگم.

 ديالوگهاي ماندگار  ... قسمت نوزدهم "نهضت توابين"                                                                 

بن يزيد : قيافه شناس نيستي ابراهيم، قيافه شناس نيستي ابراهيم، اگر خوب به قيافه‌شان نگاه مي‌کردي مي‌فهميدي که توابين سالهاست مرده‌اند و اکنون از گور برخاسته‌اند تا در رستاخيز به جرم ياري نکردن حسين محاکمه شوند .

ابراهيم : توابين فهميده‌اند که تو مي‌خواهي از ايشان يک سپر گوشتي بسازي در برابر مروانيان

بن يزيد : مختار با زور مغلوب نمي شود ، مختار را بايد با سياست به دام اندازيم .

ابن زياد : عجب ، پس مدعي اصلي ما به ميدان نيامد. شنيدي معقل. مختار نيامد، اين کذاب سقفي قرار است همچنان کابوس آينده ما باشد

مختار : ثابت جان ، زندان براي من مثل علم نجوم است براي تو ، من در زندان به خدا نزديکتر مي‌شوم تو هم سعي کن در غياب من خدا را بيابي.

دومة : اين زندان غرامت بيعت مکه است ، تو به اين زندان محتاجي برو مختار ، خدا پشت و پناهت.

مختار : در غياب من نميريد دومة ، مختار براي آنچه در دل دارد به نفسهاي تو محتاج است .

دومة : سعي مي‌کنم نميرم مختار

ساربان : پدر بيامرز قايم کردن پسر مرجانه در خورجين مثل قايم کردن اشتر در مناره است

صرد خزاعي : تقبل الله مجاهد ، مرحبا جزالکم الله خيرا، ضربه شستت پيران شامي را به ياد صفين مي‌اندازد اگر عمرو عاص را نداشتند که قران را بر نيزه کند يک روز هم دوام نمي‌آوردند

 ... ديالوگهاي ماندگار  ... قسمت بيستم "آخرين بازي "                                                                              

مختار : بيا خيلي احتياط کن زائده ، مراقب نباشي حکم مرگ خودم را به دستت سپردم .

مختار : اين بازي آخر است زائده ، از زندان فرار کنم زبيريان از خروجم خبردار مي‌شوند عالم و آدم مي‌فهمند چه در سر دارم دشمنان علي با قتل عام توابين در عين‌الورده بر اين باورند که خطر شيعه دفع شده ، بر اين باور بمانند به نفع همه ما است .

رفاعة ابن شداد : کبوتران شکسته بال عين‌الورده تنها اشتياق به ديدار دوباره مي‌تواند قلبهاي چاک چاکمان را التيام بخشد سليمان ، مسيب ، بن‌وال و بن‌سعد نمردند آنها در هيئت خورشيد تا قيام قيامت هر روز سپيده دمان طلوع مي‌کنند نغمه مي‌شوند و در گلوي چکاوکان مي‌خوانند اگر ما هم در ديانت و اخلاص هم رديف آنها بوديم بال عروجمان نمي‌شکست هنوز راههايي هست که نرفته‌ايم ، شنيده‌هايي است که نشنيده‌ايم ، حرفهايي مانده که نزده‌ايم و ديدنيهايي که نديده‌ايم، توابين از اين پس تکليفي مضاعف دارند ما بايد تقاص خون‌هاي کربلا و عين‌الورده را با هم بستانيم. اکنون به ديار خويش باز مي‌گرديم زمان بايد تا اين نقل شاخ و برگ سوخته دوباره احيا شود ادامه نهضت توابين منوط به تجديد قواست رابط ما با شما در بصره مثني‌بن‌مخربه و در مدائن بن‌حذيفه، اخبار ما توسط ايشان به شما خواهد رسيد برويد ، برويد نفسي چاق کنيد و جاني دوباره بگيريد تا بعد .

عبدالله ابن يزيد : مختار با کسي که بنا دارد حيثيت و اعتبارش را گرو گذاشته شده تا تو از بند آزاد شوي و به آغوش زندگي باز گردي رو راست باش. مي‌دانم آزاد کردن تو اسباب زحمت من خواهد شد اما چه کنم کسي آزادي تو را از من خواسته که خاطرش براي من عزيز است اميدوارم اقدامم را ارج نهاده ماداميکه در کوفه‌اي بر عليه آل زبير در کوفه اقدامي نکني و آبروي ما را نبري .

عبدالله ابن يزيد : چون گوشهايم مال خودم نبود ، پر بود از ابهت و عظمت خليفه‌اي که عرب را بر عجم و ترک و تاتار و روم و زنگي و هندو مسلط کرد. درست است که خليفه زاده سياست را رها کرده اما سياست او را رها نکرده ، يزيد که يزيد بود و هيچ خدايي را بنده نبود در برابر عبدالله ابن عمر تسليم بود .

عبدالله ابن يزيد : کافي است عمر سعد ، روزي که در پي صيد مرواريد ري بودي و در درياي خون شنا مي‌کردي بايد به فکر نهنگش مي‌بودي امروز چنگ انداختي به قباي من و هي فرياد ميزني که ژنده است ، اين قباي ژنده ارزاني خودمان، ما بلديم با همين سياست الکني که بلديم خود را نجات دهيم تو برو به استخوانهايي دخيل ببند که در صحراي کربلا دفن کردي اهل بيت پيامبر رحم و مروتشان بسيار زياد است . شايد يکي از آنان نجاتت دهد . مشرف

عبدالله ابن زبير : مردک شده است گاو نه من شير ، سطل پر از شير ظفر را با يک رکعت چپه کرد . بن مطيع تا مهر حکمت خشک نشده خودت را به کوفه برسان و ختم قائله کن .

عبدالله ابن زبير : اين سياست نيست لنگ دراز شده‌ي پسر عمر است مدعي است در سياست و حکومت دخالتي ندارد اما با برخي از واليان ما مکاتبه ميکند . نامه نوشته، الله اکبر، حکم داده و يک والي ابله مثل بن‌يزيد شده بله قربان گوي او ، حکمش را مي‌گذارد روي چشمش، تف بر اين همه بلاهت، تف بر اين همه سفاهت، بايد اين لنگ کوتاه شود بن‌مطيع، تو با مختار رفاقت ديرينه داري. خب، سعي کن خودت جلبش کني و به لطايف الحيل مثل سليمان و دار و دسته‌اش روانه ملکوتش کني .

ديالوگهاي ماندگار ... قسمت بيست ويکم " دلدل "

محمد بن حنفيه : بله مختار از شيعيان ما است ، از محبان ابويم علي (ع) است حالش چطور است ؟

عبدالرحمان بن شريح : دعاگوي شماست ، ايشان مدعي هستند که از طرف شما مامور به قيام در کوفه شدند اگر ادعاي وي درست باشد شيعيان عراق با وي بيعت مي‌کنند و به پا مي‌خيزند شما به ايشان حکمي داده‌ايد، مختار امين و وزير شماست؟
محمد بن حنفيه : اين چه پرسشي است، ايا سليمان صرد خزاعي (خدايش قرين رحمت کند) وقتي قيام کرد حکم از کسي داشت؟ محاربه با قاتلين برادرم يک تکليف است ، تکليفي که از من و برادرزاده‌ام سجاد ساقط شده .

عبدالرحمان بن شريح : پس اگر مغز آفتاب خورده من درست فهميده باشد، مختار هم کذاب است هم جاعل ، او به مهر و دست خط شما حکمي دارد که او را امين و وزير خود کرده‌ايد، در کار قيام اگر شما به او حکمي نداده باشيد قطعا مهر و دست خط شما را جعل کرده .

عبدالرحمان بن شريح : خدا را شکر از عراق تا مدينه ، از مدينه تا مکه به صحت و سقم ادعاي مختار شک داشتيم خوف داشتيم بر کذب ابواسحاق مختار ، حال که راي شما چنين است همه شيعيان عراق دوشادوش مختار قيام خواهند کرد و ميمونهايي را که از منبر رسول الله بالا رفته اند به زير خواهند کشاند و تقاص خونهاي اهل بيت را خواهند گرفت .

ابراهيم ابن مالک اشتر: زمين گير شدم راحله ، افليج شده‌ام احساس پيرمردي را دارم که پاي بر لب گور دارد، چرا، چرا کاري از دستم ساخته نيست چرا ساکتم ؟ شمشير پسر مالک اشتر در غلاف زنگ زده، چطور مي‌شود مريد و عاشق علي در شهري نفس بکشد که فرقش را شکافتند و سر پسرش را بر نيزه کردند و بر کوچه‌هايش چرخاندند، چه هواي مسمومي دارد کوفه

عبدالرحمان بن شريح : ابراهيم ، به خدا قسم ما نيز به صحت ادعاي مختار و حکمش شک داشتيم به مدينه و مکه رفتيم و با امام سجاد و عموي بزرگوارشان سخن کرديم مختار مورد تاييد ايشان است .

مختار : من حجت تمام کردم ، باشد که خداوند مرا از همراهي شکاکان و بددلان بي‌نياز سازد .

ابراهيم ابن مالک اشتر : پدرم خنده‌اش را جمع کرد و جواب داد عباس جان مي‌دانم که تو خيلي خوب مي‌جنگي اما تو قمر بني‌هاشمي، بايد بماني و بر شبهاي تاريک صفين بتابي تا مهتابي شود، عباس وقتي اين تعبير را شنيد خاموش ماند، نقل است عباس وقتي به علقمه رسيد سخت تشنه بود اما آب نخورد .

ديالوگهاي ماندگار ... قسمت بيستم و دوم " قيام مختار " ...

بن مطيع : در سياست هميشه آخرين تدبير جنگ است ، خدا شاهد است من مايل به جنگ خانگي در کوفه نبوده‌ام چه کنم هر چه تير در ترکش تدبير داشتم انداختم ، قيام مختار با ملايمت و ملاطفت و امتياز دادن و مشارکت در امور حکومتي حل شدني نيست ، مختار حکومت بر کوفه را مي‌خواهد آن هم نه تحت لواي حکومت حجاز، يک حکومت مستقل و خود‌راي شيعه که قدر مسلم اولين هدفش انتقام خونين از مخالفين آل علي است ، اين که عرض مي‌کنم مبالغه نيست عين واقعه است ، من با مختار دوستي ديرين داشتم شاهد بودم که خليفه حکم امارت کوفه را به او داد و او نپذيرفت از همانجا متوجه اغراض مختار شدم و رشته دوستي را بريدم ، ايها‌الحال ميل ، ميل شماست اگر از سايه حکومتي که مختار مي‌خواهد نمي‌ترسيد من کاسه کوزه‌ام را جمع مي‌کنم و به مکه مي‌روم اگر چنين حکومتي را برنمي‌تابيد دست به دستمان دهيد از جنگ خانگي نترسيد و با همه شمشير‌ زنانتان به ميدان بياييد تا مختار و دار ودسته‌اش را درهم شکنيم .

عمر سعد : جسارت است امير ، براي تنوع بحث و دفع تهوع از حاضران که کراراً اين خطبه‌ها را شنيده‌اند و گوششان پر است عرض مي‌کنم ، روزي روباهي اشتري را ديد که خفته است خواست مزاح کند با اشتر ، دمش را با دم اشتر گره زد اشتر برخاست و روباه در هوا معلق ماند ، رندي آن دو را ديد، از روباه پرسيد اين چه حال است ؟ روباه گريان و نالان بانگ براورد که اين حال و روز کسي است که با بزرگان وصلت کند . حکايت ، حکايت امثال ماست که روباهيم و دممان را به دم بزرگان و امرايي چون شما گره زديم .

اياس بن مضارب: گله زنبور اشتر تا شهد گل حکومت کوفه را به نيش نکشد و بر کندوي شورشي ثقفي عسل نکند ول کن نيست ، شما قانون منع آمد و شد را نشنيده‌ايد قيافه داد مي‌زند ياغي‌گريد ، کلان‌خرتان جلو بيايد بدانم که هستيد و از کدام قبيله‌ايد؟

ابراهيم ابن مالک اشتر : ما آدميزاديم ، زبان حيوانات را بلد نيستيم کسي در ميانتان هست که به زبان آدميان تکلم کند مثل آدم بپرسد و مثل آدم جواب بشنود .

اياس بن مضارب : شما آدم بوديد به حکم امير کوفه تعرض نمي‌کرديد و قرق را نمي‌شکستيد، تو بازداشتي ابراهيم

ابراهيم ابن مالک اشتر : به چه جرمي ؟

اياس بن مضارب: به چه جرمي ! قرق را شکستي  يک ، قصد خانه مختار ، رفيق غوغايي‌ات را داري دو، نامت در سياهه ليستي است که عليه امير کوفه دسيسه مي‌کني سه .

ابراهيم ابن مالک اشتر : راه را باز کن نسناس

راشد : امير ، اين جنگ عادلانه نبود ، پدرم را ناجوانمردانه کشتند مرد نيستم اگر همه زنان قبيله نخعي را بيوه نکنم خونت را مي‌ريزم ابراهيم ، مادرت را به عزايت مي‌نشانم ، نامسلمانها خونتان را خواهم خورد .

بن مطيع : برخيز راشد، برخيز از يلي مثل تو بعيد است مثل زنان مويه کني برخيز و دندان به هم ساي و کينه بجوي پدرت با افتخار کشته شد .

مختار : بله ابراهيم مي‌دانم اشراف عرب ، عجمان را برده و موالي خويش مي‌دانند يقينا عنادشان با ما به خاطر اين که لشگري از عجمان داريم مضاعف خواهد شد نظر تو چيست ؟

ابراهيم ابن مالک اشتر: عرب بر عجم فضيلتي ندارد ابو‌اسحاق همه برادريم اين شيوه پيشوايمان علي(ع) است ، دولت تو اگر رنگ و بوي علي را ندهد مفت نمي‌ارزد .

مختار : ما برخاستيم تا دين علي را برپا کنيم ، برخاستيم تا عدالت علي را احيا کنيم ، حقا که از خون و رگ مالکي ابراهيم ، خدا اگر مختار را دوست نمي‌داشت ابراهيم را کنارش قرار نمي‌داد.

ابراهيم ابن مالک اشتر: چوب کاري مي‌کني ابو‌اسحاق ، ما امشب همه جوره بدهکارت شديم هر چه من خرابکاري کردم تو مرد و مردونه چشم بستي ، باور کن نمي‌خواستم اياس را بکشم دستم به اختيارم نبود خدا کند اويي که دستور داده نيزه را پرتاپ کنم شيطان نبوده باشد .

ديالوگهاي ماندگار ... قسمت بيستم و سوم " قيام مختار "  

شمر : يعني ما وفادار نيستيم ؟ کم فروشي مي‌کنيم امير ؟ بايد مثل راشد و پدرش مي‌مرديم که وفايمان ثابت شود؟

جارچي : امان امان امان اي قصر نشينان بشويد عيان ، نباشيد لرزان ، نشويد ترسان ، که به حکم قرآن هر کس با خلوص و ايمان ، توبه کار باشد و پشيمان ، خداوند سبحان بيامرزد گناهشان ، اي خاطيان نشويد نهان ، بيعت کنيد همين الان ، با امير مختار ببنديد پيمان ....

مختار : ايراد آن در بي عيبي آن است ، برش داريد و جاي آن کرسي ساده‌اي بنشانيد.

ابراهيم : هر مرکبي پالان خودش را ميخواهد ابواسحاق، نشاندن کرسي ساده به جاي تخت در اين قصر مجلل وصله ناجوري است.
مختار : جلوه اين تخت خلق و خو را عوض مي‌کند ابراهيم ، قرار است ما سوار بر تخت باشيم يا تخت سوار ما ؟ سادگي ما در اين قصر وصله اي ناجور نيست , شکوه اين قصر مجلل در برابر سادگي ما وصله‌ي ناجور است ما چند صباحي بيشتر مهمان اين قصر نيستيم، ابراهيم، کودک نوپاي حکومتمان که راه رفتن بلد شود جل و پلاسمان را جمع مي‌کنيم و در بنايي ساده بر کرسي قضاوت مي‌نشينيم قرار بود حکومتمان رنگ و بوي علي را داشته باشد.

ديالوگهاي ماندگار ... قسمت بيستم و چهارم " حکومت قانون "  

مختار : سپاس خدايي را كه پديد آورنده كوهها و درياها و اشجار است و خالق آسمانها و ماه و خورشيد و ستارگان ، خدايي كه شب و روز را مقرر ساخت و پرندگان و چرندگان و چهارپايان و وحوش را به خدمت آدمي دراورد  و نعماتش را در دل بذر و خاك و آب نهاد تا بكاريم و بخوريم و شكر او كنيم، اينها آيات  قابل رويت خداوند يگانه‌اند كه شريك ندارد و خالق عوالم نامرئي است از عالم ملكوت تا عوالم غيب و برزخ و دوزخ و بهشت و هم اوست صاحب يوم‌الحشر و يوم‌الحساب و يوم‌الجزا و سپاس خداي را كه براي هدايت بشر رسولان‍ي فرستاد از آدم ابوالبشر تا پيامبر خاتم و تكلم كرد با آدمي از طريق زبور داوود، تورات موسي، انجيل عيسي و امثالهم و نازل كرد بليغ‌ترين ، فصيح‌ترين، كاملترين و رسا ترين كتب آسماني را بر سيد المرسلين حضرت مصطفي صلوات الله عليه تا حجت بر بني بشر تمام كند  و خدا اهل بيت رسول خاتم را جزو اوليا و صلحا و مقربين امت قرار داد تا پس از رحلت ايشان مشعل هدايت شوند و تفسير قران كنند تا امت راه گم نكند و علي ، علي باطن و اسرار قران را از پيامبر اموخت و پس از علي اين ميراث گرانبها به حسنين رسيد كه پيامبر به جز عترت ، سنت و قران ميراث‍ي نداشت و وا اسفا كه شياطين گمراه ساختند امت سيد را و حرمت اهل بيتش شكستند و فرزندش به مسلخ كشيدند و سر بريدند و ستم كردند بر زاده زهراي مرضيه و سپاس ، و سپاس خداي را كه ما را به انتقام از شياطين و غاصبان و بدكاران بر انگيخت و ما را بر دشمنان خدا و دين و اهل بين مسلط كرد كه وعده خدا حتمي و قطعي است اي مردم اكنون ما مانده‌ايم و خيل كشته شدگانمان كه به فرمان خدا گردن نهادند و خونشان را نثار اهل بيت پيامبر كردند و در ملكوت خانه ساختند و حاضر و ناظر بر اعمال ما شدند و منتظرند تا در زمين عدالت جاري كنيم اي مردم ما مانده‌ايم و دو طايفه گمراه كننده كه محيل‌اند مزور و دغل و به ناحق تكيه زدند به جايگاه پيامبر و تحت لواي دين به ما زور مي‌گويند و غارتمان مي‌كنند ، اي مردم شما اهل هدايت بوديد و اكنون خداوند به دست شما پرچمي افراشته هدايتگر كه اگر آنرا حفظ كنيد رستگاريد قسم به نون والقلم پرچمي را كه امروز در كوفه برافراشته‌ايم به زودي تا قله كوه اصم در حجاز و تا ميان سرزمينهاي ذي‌سلم در ميان عرب و عجم برافراشته  خواهيم كرد قسم به كعبه ، به خانه امن كه غاصبان وحق‌كشان و زور گويان را به خاك ذلت و تباهي خواهيم كشاند .

اي مردم ، اي مومنين ، اي بندگان مخلص خدا اگر مرا امانتدار خود مي‌دانيد  با من بر اساس قران ، سنت پيامبر و طريقت علي‌بن ابيطالب و قصاص از قاتلين اهل بيت پيامبر بيعت كنيد، مرا در احقاق حق مستضعفان و مظلومين ياري كنيد كه خداوند شما را هم در دنيا هم در عقبي سعادتمند كند.

رفاعة : شعائر قيام را فداي مصلحت انديشي‌هاي سياسي كردي ظاهرا شيريني حكومت به كام جنابتان مزه كرده ، جماعتي كه حكم به زنداني كردنشان دادي همه تن سوختگان و دل سوختگاني هستند كه به جرم ارادت به علي يك جاي سالم در بدنشان نمي‌بيني آنها سگ و سگ توله‌اي را كشتند كه گيرم در خون حسين دخالتي نداشته اما كم هم ظلم نكردند به مريدان علي . چطور شده ابواسحاق از اجراي عدالت اين همه پريشان شدند

مختار : قرار باشد هركس با فتواي خود شمشير بكشد و اجراي عدالت بكند سنگ روي سنگ بند نميشود اين چه منطقي است كه شما داريد؟

رفاعة : اين شماييد كه با منطقتان نمك به زخم داغداران حسين مي‌پاشيد ، شما به خاطر قصاص از قاتلين حسين قيام كرديد به اين مردم وعده خونخواهي داديد ، پس كو ؟  قاتلين حسين زير چشم و گوش ما شرابشان را مي‌خورند و به ريش ما مي‌خندند، مي‌خواهيم انتقام بستانيم مي‌گويي هر چيز به نوبه‌ي خود ، بايد با سياست رفتار كنيم . اين چه سياستي است كه ميخواهد بر آتش خشم مقدس اين مردم آب بريزد و خاموشش كند. مي‌ترسيد حكومتتان به خطر بيافتد ؟ شما اگر به خاطر حكومت قيام كرديد كه مجبوريد دست به عصا حركت كنيد ما چنين عذري نداريم

مختار : بن‌شداد ، من بنا ندارم ثمره قيام شيعه را با تندروي‌ها و ندانم‌كاري‌ها نابود كنم ، شيعه از دست فتواهاي ناسنجيده امثال شما كم غرامت نداده هيچوقت ضرورت‌هاي زمانه خود را درك نكرديد اگر بگويم خون مسلم ابن عقيل به گردن امثال شماست اغراق نكرده‌ام ، هيچوقت ، هيچوقت بر صراط عدالت حركت نكرده‌ايد ، نه در عين الورده ، نه در كربلا و نه امروز ، هميشه يا افراط كرده‌ايد يا تفريط ، اگر خود را شيعه علي مي‌دانيد و اگر مي‌خواهيد حكومت ياران علي بعد از سي سال شكست و تلخكامي نتيجه بدهد برويد و با خود و خدايتان خلوت كنيد و در كاري كه در آن جاهليد و علم نداريد دخالت نكنيد و فتواهاي صد من يك غاز ندهيد.

رفاعه :‌شما با عقايد اين مرد موافقيد؟ بسيار خوب من شريك گناه شما نخواهم شد . اگر مختار پيش از قيام اين عقايد را بروز ميداد من مرتكب گناه بيعت با او نمي‌شدم ، خدايا توبه ، حال كه مكنونات قلبي او را دانستم اگر بيعت با او نشكنم گناه كارم.

ديالوگهاي ماندگار ... قسمت بيست و پنجم "اتّحاد شوم "

مختار : در سياست بعضي مواقع پاسخ كلوخ انداز را اگر با سنگ بدهي پا پس نمي‌كشد ، پاسخ سنگ را با تيغ تيز مي‌دهد.

سنان بن انس : گلاب به رويتان ، من وقتي شيخ شبث را مي‌بينم دل پيچه مي‌گيرم و مستراح ، نمي‌دانم چرا؟

شبث : خفه باش معيوب خدا زده ، خدايا حكمتت را شكر ، با اين مخلوقات خل و چلت ، يبن ذي‌الجوشن باز اين موجود ناقص‌الخلقه را دنبال خودت راه انداخته‌اي كه اسباب مضحكه شود و شما را بخنداند .

سنان بن انس : يبن ذي‌الجوشن من از شيخ شبث پرسيدم كه از اكابر علماي ماست ، نه از تو كه يك روده راست در شكمت پيدا نمي‌شود ، شيخ شبث جان امير مختار را زيارت كردي چه دستگيرت شد ، ما را مي‌كشد يا نمي‌كشد ؟

سنان بن انس : درود بر امير گدايان و بردگان ، كذاب ابن كذاب امير مختار

سنان بن انس : ولم كنيد دو تا پا دارم به كلفتي كمر مختار ... من سنان بن انس ... كه خورده‌ام شراب گس ... طعنه زند به من شبث ... چرا شكسته‌اي قفس ... يالا شبث چرا كني بحث عبث ... شكسته‌ام من اين قفس ... تا ببرم ز بخت نحس  

مختار : چاره اي نيست نتيجه جنگ با بن‌زياد سرنوشت دولت ما را رقم مي‌زند پس بايد با همه قوا به ميدان برويم .

مختار : آنها را زنداني كنيم به جرم اينكه قصد شورش دارند ، نه كيان ، اين رفتار دون شان حكومت عدالت‌خواه ماست، من براي قصاص قاتلين حسين بهانه‌اي مي‌خواستم تا وجهه‌ي دولتمان نزد خلق الله ضايع نشود .شرع مقدس به گنهكاران فرصت توبه داده ، من مي‌دانم اين جماعت از ترس تيغ تيز انتقام ما توبه كرده‌اند پس كاري كنم تا طينت پليدشان آشكار شود، به خدا قسم اگر دست به شمشير ببرند و قيام كنند روز مرگ و ذلتشان را جلو انداخته‌اند .

مختار : ما اگر بر حق باشيم خداوند راه گريز از تنگناها را نشانمان خواهد داد . بن كامل نيروهاي سست و مشكوك دارالشرطه را به مشاغل حاشيه‌اي بگمار و براي مقابله با شورشگران از نيروهاي طرفدار قيام جايگزين كن. كيان تو هم نيروهاي ضربتي جديدي از ايرانيان بساز. به ياري خدا روز خواري اشقيا نزديك است .

رفاعه : جادوي زبان مختار براي شما كه زبان الكني داريد ترسناك است من قصد پا پس كشيدن داشتم هرگز سينه به سينه مختار نمي‌ايستادم و با عقايدش مخالفت نمي‌كردم .

ديالوگهاي ماندگار ... قسمت بيست و ششم " شورش "  ...

شبث : خدا مي‌داند كه دلم مي‌خواهد سر به تن مختار نباشد ، مع الوصف شمشير كشيدن نسنجيده را عليه او مصلحت نميدانم، مختار مردي نيست كه بي‌حساب و كتاب اقدامي كند من فكر مي‌كنم عقب نشيني  او يك تله باشد .

شبث : مشكل همين است ، نمي‌دانم شايد به كمك معلومات شما حقه‌اش را دريابيم. جناب رفاعة شما مدت مديد يار و غار مختار بوديد حتما به رموز تدابيرش واقفيد ، مختار همه اهل بيت دولتييانش را به قصر برده كه از گزند احتمالي مخالفين در امان باشند ، پس مي‌دانسته كه دولتش را خطري تهديد مي‌كند . چرا ، چرا با علم به اين خطر همه نيروهاي موثرش را به موصل اعزام كرده .

عمره : گاه به تله افتادن تدبيري است براي رهايي

عمره : باوركن چيز زيادي نميدانم شيرين، همين قدر ميدانم براي پريدن از جوي آب اول بايد عقب بروي تا بتواني از آن بپري.

 مختار : من عمرم را حرام هم سخني با سگي چون تو نمي‌كنم ، سگي كه نفسش نجس است ، گرچه قياسي حيواني چون تو با سگ جفاييست به اين حيوان باوفا ، تو از سگ هم كمتري

شمر : شنيديد برادران ؟ وقاحت و بي ادبي و بي مرامي كذاب سقفي را شنيديد ؟ باطن اين قلدر جبار مثل زبانش زشت و كثيف است به خدا قسم خونش را نريزيد خونتان را در كاسه مي‌كند و سر مي‌كشد .

مختار : ايهاالناس به زودي خواهيد فهميد حق كدام است و باطل كدام ؟ شما فريب حيواناتي را خورده‌ايد كه اهل بيت پيامبرتان را تكه‌تكه كرده‌اند تا فرصت باقيست به خانه‌هايتان برگرديد و شريك جرم اين اراذل نشويد و خونتان را به هدر ندهيد به خداي محمد سوگند به زودي زود ، قاتلين اهل بيت پيامبر به عذابي اليم هلاك خواهند شد .

شمر : به كدام سوراخ مي‌گريزي كذاب ؟ روباه صفتان وقتي به تله مي‌افتند مشاعرشان را از دست مي‌دهند ، نيش و ناخن نشان مي‌دهند، قضاوت را به شمشيرها مي‌سپاريم تا معلوم شود كي حق است كي باطل ؟ تا سايه اين نيزه به نيمه برسد وقت داريد خودتان را تسليم كنيد وگرنه با منجنيق قصر را قبرستانتان مي‌كنيم .

 ابراهيم : رفاعة تو هنوز به حقانيت يارمان شك داري ؟ چشم باز كن ببين ، خونخواه حسين دوشادوش قاتلين حسين ايستاده.
رفاعة : به خدا قسم تا به حال از برق شمشيري نترسيده و قبضه شمشير در دستم نلرزيده ، اين جنگ ، جنگ باطلي است ما راه گم كرده و به مختار بدگمان شده بوديم حال كه راه عيان است روا نيست گمراه بميريم .

سرباز :‌ با چشم خود ديدم ،‌ شايعه شده كه بر بال فرشتگان نشسته و خود را به كوفه رسانده

از ياران رفاعه :‌ مي‌دانستم كذاب ثقفي جادوگراست . شك ندارم ريختن خونش اجر جزيل دارد. اين غوغا پاسخي دندان شكن مي‌خواهد . ... يا لثارات العثمان .

رفاعه : خاموش ، خاموش ! اين چه شعاري است ؟ ما را با خون عثمان چه كار؟؟

بن حجاج : شبث جان ، دستمان به دامانت ، وردي بخوان تا سحر ساحر ثقفي باطل شود.

شبث : في‌الحال غلبه بر مختار آرزويي است محال . مختار مرد رند سياست است. شمر حماقت كرد كه نسنجيده بر او شمشير كشيد.
شبث : خريت كه شاخ و دم ندارد بن‌اشعث. مختار بهانه‌اي مي‌خواست تا كوفه را براي همه‌ي ما نا امن كند با شورش شما به طلبش رسيد توصيه مي‌كنم قاطري را گوش و دم ببريد و برآن سوار شويد و هرچه زودتر خود را به بصره برسانيد .